ملا اکبر وقتی از خواب برخواست ، بوی گند شدیدی مشامش را چلاند ، توی آینه نگاه کرد ؛ دید یک من گه به ریشش چسبیده ، با عصبانیت رو کرد به بچه ها و گفت : پدرسگ ها ، کار کدامتان است؟
اولی گفت : ملا ، به خدا کار ما نبود ، ما در کل عمرمان جمعا اینقدر نریدیم
ملا صد ضربه شلاق چسباند کف دستش و گفت : راست می گی کار تو نبود
دومی گفت : ملا کار پسر خودتان بود ، او تندی آمد رید و تندی رفت
ملا گفت : ای حرام لقمه ، پسر من آمده به ریشم ریده؟ ها؟ بگیر دستت را باید دویست تا بخوری
بچه ی سومی گفت : به همین قرآن قسم که کار پسر خودتان بود
ملا گفت : قسم می خوری به قرآن؟ ای بی شرف ، بگیر دستت را
ملا وقتی هر هشت تا بچه را کتک زد ، گفت : حالا تنبیه که دیگر نمی شوید جدن کار کدامتان بود؟
ناگهان پسر ملا و آهنگر وارد مکتب خانه شدند ، آهنگر که ریش ملا را دید ، رو کرد به سمت پسر ملا و گفت : ها ها راست گفتی حسن ، بیا بیست تومنت را بگیر حسن ، ولی دیگه از این کارها نکنی حسن ، خیلی خطرناکه حسن