عروس به بدن لخت داماد خیره شده بود و با تعجیب نگاه می کرد ، داماد با متانت کنارش نشست و دستمال سفید را به او نشان داد و گفت : عزیزم برای ثبت پیوندمون تنها کار باقی مونده قرمز کردنه این دستماله
عروس مداد قرمز را از لای مداد رنگی هایش بیرون آورد و شروع کرد به قرمز کردن دستمال
داماد با خودش گفت : نمی بایست با یک دختر چهارده ساله عروسی می کردم
حوا :می شه بگی اون چیه؟
آدم : برگ
حوا : اون رو که می دونم ، اون زیریش چیه؟
پی نوشت : بانی همه ی فتنه ها زنانند