تربیت صحیح

مامان مهسا کوچولو بهش گفت : دخترکم اینقدر چایی نخور ، شبه ها ، لحافت رو خیس می کنی عزیزم

اما مهسا کوچولو انگار نه انگار

صبح روز بعد وقتی مهسا کوچولو از خواب بیدار شد ، دید رختخوابش خیس خیسه

شب بعد دوباره مامان مهسا کوچولو بهش گفت : شبه عزیزم ، اینقدر چایی نخور

و صبح وقتی مهسا کوچولو از خواب پا شد دید باز هم لحافش خیسه

و طبق معمول باز دوباره شب از راه رسید ، و طبق معمول مامان مهسا کوچولو بهش گفت :دختر نازنینم ، قشنگم ، عزیزم ، اینقدر چایی نخور

صبح که شد ، مهسا کوچولو پا شد و دید باز هم لحافش خیسه

بله بچه ها این قصه تمومی نداره ، مهسا کوچولو تا آخر عمرش شب ها کلی چایی می خورد و صبح ها لحافش خیسه خیس بود

در سرزمین من

  

در سرزمین ما... 

آهو هنوز بالغ نشده عاشق گرگ می شود...  

گرگ هم ترتیب آهو را می دهد و ولش می کند... 

 آهو از مردها متنفر می شود و افسونگری می آموزد 

شیر که توی این باغ و احوالات نیست ، فریب می خورد و اولین افسون شده ی آهو می شود 

 آهو به چشم حقارت به شیر نگاه می کند و وقتی حسابی حالش را گرفت رهایش می کند 

 اینطوری تلافی کار گرگ را سر شیر در می آورد!!!! 

اما روباه که از همه ی این ماجراها با خبر است افسون آهو نمی شود ، به همین خاطر آهو مجبور است تا آخرین روز عمرش با او زندگی کند بلکه روزی افسونش کند.... 

آری بچه های خوب من ، در سرزمین ما اینطوریست ، گرگ ترتیب آهو را می دهد ، روباه با او عروسی می کند و شیر هم طبق اصل مردانگی نه با گرگ و شغال و روباه کار دارد نه با آهو خانم ، فقط دستش را می گذارد زیر چانه اش و می گوید : گور پدر سرزمین من... 

وضو

حاج میرزا قلی میان دو نماز برای چند ثانیه خوابش برد ، از خواب که برخواست یواشکی پا شد از مسجد برود بیرون ، یکدفعه حاج میرزا عسگر بلند گفت : خواب پدر بزرگوارتان را دیدید؟ حتما باز خیلی ترسیدید ، می روید وضو بگیرید؟ هَه هَه هَه 

  

حاج میرزا قلی گفت : نه خیر ، خواب مادر گرامی تان را دیدم ، برای امر خیری عازم حمامم، هَه هَه هَه