حاجیان در سوریه

"از مسافرین محترم خواهش می شود کمربندهای خود را باز کنید"  

حاج میرزا : حاج احمد هوی ،  پیاده شو برار ، پیاده شو که اینقدر تاخیر کردند که شب رسیدیم

حاج احمد : چه بهتر کا ؛ شب که بهتره ، حرم بیشتر صفا داره

حاج میرزا : حرم که دیگه نمی شه رفت قربانت برم ، می خوام ببرمت یه جایی ، شب جمعه هم هست ثواب داره

حاج احمد : حرم نریم کا؟ خو کجا بریم؟

حاج میراز : گوشت رو بیار ، دم گوشت بهت می گم

حاج احمد : چی؟ این حرفا چیه می زنی حاج میرزا؟ ما اومدیم سوریه زیارت ، نیومدیم که جنده بازی

حاج میرزا : چی می گی آغا جان؟ جنده بازی چیه؟ خدا که راضیه ، چرا چیزی رو که خدا حلال کرده به خودت حروم می کنی برار؟

حاج احمد : نمی دونم والا ، ما که برا بار اولمه اومدم سوریه ، ریشم دست تو ، قیچیم هم دست تو ، خودت می دونی ، توابی بردیم شریکیم کا ، گناهی هم کردیم شریکیم

حاج میرزا : باشه آغا جان ، تو با من بیا ر ، همه معصیتش پا من  

*

در روسپی خانه چه می کنند حاجیان گردن کلفت ،،، دور از حرم در کنار جندگان می کنند خواب و خفت 

*

حاج احمد : ووو حاجی ،، عجب! عجب! عجب! ، می گم حاجی؟ نمی شه امشب همینجا بخوابیم؟

حاج میرزا : نه آغاجان ، باید بریم هتل ، تو جنده خونه که نمی شه بخوابیم ، معلومه خیلی بهت خوش گذشته

حاج احمد : خوش چیه حاجی ، دنیای دیگه ای اون تو ، حج دومه به مولا

حاج میرزا : نعوذبالله ، چرا کفر می گی حاجی ؟ بی ظرفیت نباش ر ، خوت رو کنترل کن  

 *

آن حاج احمد ریش دراز مسلمان خرفت ؛؛؛؛ دیدی که در جنده خانه ، چطور جو او را گرفت؟

حاج میرزا : پاشو حاج احمد ، پاشو پاشو بریم حموم بعدش بریم مرقد زیارت

حاج احمد : بریم حموم؟ می گم حاجی تا ظهر که خیلی وقته ، می گم می خوای بریم یه سر به جنده خونه بزنیم ، من یک بار دیگه چشمم به اون لعبت روشن بشه ، بعدش دیگه توبه می کنیم

حاج میرزا : صبح جمعه ای؟ باشی بریم ، خوبیت نداره بری زیارت وقتی دلت یه جای دیگس 

 *

گو به آن حاج میرزا که نماز ظهرش نبست ،،، گوساله تو که دلت همیشه  جای دگست  

*

حاج احمد : می گم حاجی ، هوا خیلی تاریکه ، نکنه استغفرالله نماز ظهرمون قضا شده باشه؟

حاج میرزا : چی می گی آغا جان؟ نماز شبمون هم قضا شده ، ساعت دوازده شبه

حاج احمد : خوب پس بیا بریم تو همین جنده خونه بخوابیم ، صاحبش گفت : پول خوب بدین اینجا از هتلم امکاناتش بیشتره   

*

بگو در کجا خواب بود بیشتر از این لذیذ ،، از روسپی خانه ای پر از دختران چشم هیز؟

هشت روز بعد

"از مسافرین محترم خواهش می شود کمربندهای خود را ببندند "

حاج احمد : می گم حاج میرزا

حاج میرزا :  چیه حاج احمد چی می گی؟

حاج احمد : دلم از حضرت بانو خیلی گرفته ، بی معرفتی هم اندازه ای داره

حاج میرزا : چطو مگه؟

حاج احمد : آخه ما نه روزه اینجاییم ، نمی تونست یک دقیقه ما رو بطلبه؟

حاج میرزا : ای آغا جان ، کجای کاری؟ ، تو یک بار اومدی ، من پنج بار اومدم ، تاحالا یک بار هم نطلبیده

حاج احمد : می گم حاج میرزا؟ وقتی رسیدیم مملکتمون باید چکار کنیم؟

حاج میرزا :هیچی برار ،  باید نمازای قضامون رو بخونیم دیه