آزادی از نوع A (خوکی)

گفت : می خواهم فاحشه شوم تا آزاد باشم 

چند روز بعد در حالیکه زیر دست و پای سه سیاه گردن کلفت جان می داد با عصبانیت پرسید : عوضی ها من می توانم جیغ بزنم؟ 

یکی از سیاه ها گفت : بله بله عزیزم جیغ بزن لطفا جیغ بزن  

دوباره پرسید : می گذاری گردنت را با دستانم چنان فشار دهم که نفست بند بیاید؟ 

سیاه دومی گفت : اوه این خیلی خوب است ، لطفا این کار را بکن  

زن کم کم از درد اشک توی چشمانش جمع شده بود ، پرسید : پس من می توانم هر چقدر دلم خواست فریاد بزنم؟

سیاه سومی گفت : بله بله که می توانی ، اصلا من خواهش می کنم فریاد بزن ، فریاد بزن

زن در حالیکه از مقعد سفیدش خون سیاه می آمد بلند فریاد می زد : پس من آزادم! من آزادم! 

عروس نوجوان

عروس به بدن لخت داماد خیره شده بود و با تعجیب نگاه می کرد ، داماد با متانت کنارش نشست و دستمال سفید را به او نشان داد و گفت : عزیزم برای ثبت پیوندمون تنها کار باقی مونده قرمز کردنه این دستماله

عروس مداد قرمز را از لای مداد رنگی هایش بیرون آورد و شروع کرد به قرمز کردن دستمال

داماد با خودش گفت : نمی بایست با یک دختر چهارده ساله عروسی می کردم

آدم و حوا

حوا :می شه بگی اون چیه؟

آدم : برگ

حوا : اون رو که می دونم ، اون زیریش چیه؟

 

پی نوشت : بانی همه ی فتنه ها زنانند