گفت : می خواهم فاحشه شوم تا آزاد باشم
چند روز بعد در حالیکه زیر دست و پای سه سیاه گردن کلفت جان می داد با عصبانیت پرسید : عوضی ها من می توانم جیغ بزنم؟
یکی از سیاه ها گفت : بله بله عزیزم جیغ بزن لطفا جیغ بزن
دوباره پرسید : می گذاری گردنت را با دستانم چنان فشار دهم که نفست بند بیاید؟
سیاه دومی گفت : اوه این خیلی خوب است ، لطفا این کار را بکن
زن کم کم از درد اشک توی چشمانش جمع شده بود ، پرسید : پس من می توانم هر چقدر دلم خواست فریاد بزنم؟
سیاه سومی گفت : بله بله که می توانی ، اصلا من خواهش می کنم فریاد بزن ، فریاد بزن
زن در حالیکه از مقعد سفیدش خون سیاه می آمد بلند فریاد می زد : پس من آزادم! من آزادم!
عروس به بدن لخت داماد خیره شده بود و با تعجیب نگاه می کرد ، داماد با متانت کنارش نشست و دستمال سفید را به او نشان داد و گفت : عزیزم برای ثبت پیوندمون تنها کار باقی مونده قرمز کردنه این دستماله
عروس مداد قرمز را از لای مداد رنگی هایش بیرون آورد و شروع کرد به قرمز کردن دستمال
داماد با خودش گفت : نمی بایست با یک دختر چهارده ساله عروسی می کردم
حوا :می شه بگی اون چیه؟
آدم : برگ
حوا : اون رو که می دونم ، اون زیریش چیه؟
پی نوشت : بانی همه ی فتنه ها زنانند