وراثت

کارگر بیچاره بعد از پنج ماه برمی گشت خانه  تا بچه ی تازه متولد شده اش را ببیند ، به دوستش گفت : می دانی برادر؟ من حتم دارم که بچم شبیه یَک ایرانی معروف می شود

رفیقش گفت : حالا مگر شبیه یک افغانی معروف بشود بد می باشد؟

مرد گفت : نه بد نمی باشد، من دوست دارم شبیه احمد شاه مسعود بشود اما اینجا ایران است خاکش آدم را موروثی می کند

رفیقش گفت : بچت اگر خَیلی خَیلی باهوش باشد چه می کنی؟

مرد گفت : می دوم توی کوچه می گویم آها مردم یَک ابو علی سینای دیگر به دنیا آمده

مرد وقتی رسید خانه بوی بدی همه جا را فرا گرفته بود ، زنش عاصی و دیوانه شده بود

مرد گفت : چه شده بانو؟

زن گفت : از من می پرسی چه شده یا از طوله سگت؟ آسودگی برایم نگذاشته ،نمی شود جلوی خرابکاری اش را بگیرم ، همه جا را بو برداشته ، هنوز یَک ماه ندارد به اندازه ی پنج تا مرد بالغ می ریند

مرد گفت : حتما چیزی بدی نثار معده اش کردی

زن گفت : چه می گویی تو؟ اصلا هیچی نمی خورد فقط خرابکاری می کند

مرد با نوک پنجه اش از میان خرابکاری های پسرش که تمام خانه را پر کرده بود گذشت و وقتی او را دید بغلش کرد و گفت : الهی بابا به قربانت برود چقدر تو مظلومی

مرد چشمانش را بست تا فرزندش را بوس کند ، ناگهان احساس کرد تمام بدنش خیس شده ، وقتی چشمانش را باز کرد انگار یک بشکه مدفوع رویش خالی کرده بودند

عصبانی از دست فرزندش دوید توی کوچه و فریاد زد: آهای مردم ، گوش بَدَهید یَک احمدی نژاد دیگر به دنیا آمدَه