حمله ی خواب

همیشه خودش را به خواب می زد ، چقدر نفرت انگیز بود ،چقدر تنبل بود ، هر چند دوستش داشتم اما خوشحالم که دیروز چهلمین روز مرگش هم گذشت و حالا دیگر یک مشت ریش روی صورتم سنگینی نمی کند ، حالا دیگر می توانم زنی بگیرم که تنبل نباشد و همیشه خودش را به خواب نزند ، اصلا از زنهای خواب آلو متنفرم ، هر وقت که می بایست کاری بکند خودش را می زد به خواب ، نهار که می خوردیم ناگهان می خوابید ، مادرم داشت با او حرف می زد ناگهان خودش را می زد به خواب ، یک روز عصر که باز خودش را به خواب زد ، هر چی پوست میوه و تفاله ی سیب بود را فرو کردم توی گلویش طوری که نتواند نفس بکشد، آنقدر مغرور بود که حاضر نشد از خواب دروغکی اش برخیزد ، و مرد پزشک قانونی آمد گفت : می دانی همسرت برای چی مرده؟ گفتم : مرگ دست خداست گفت : بله دست خداست ، اما همسر شما سابقه ی یک بیماری داشته به نام حمله ی خواب

در سرزمین من

  

در سرزمین ما... 

آهو هنوز بالغ نشده عاشق گرگ می شود...  

گرگ هم ترتیب آهو را می دهد و ولش می کند... 

 آهو از مردها متنفر می شود و افسونگری می آموزد 

شیر که توی این باغ و احوالات نیست ، فریب می خورد و اولین افسون شده ی آهو می شود 

 آهو به چشم حقارت به شیر نگاه می کند و وقتی حسابی حالش را گرفت رهایش می کند 

 اینطوری تلافی کار گرگ را سر شیر در می آورد!!!! 

اما روباه که از همه ی این ماجراها با خبر است افسون آهو نمی شود ، به همین خاطر آهو مجبور است تا آخرین روز عمرش با او زندگی کند بلکه روزی افسونش کند.... 

آری بچه های خوب من ، در سرزمین ما اینطوریست ، گرگ ترتیب آهو را می دهد ، روباه با او عروسی می کند و شیر هم طبق اصل مردانگی نه با گرگ و شغال و روباه کار دارد نه با آهو خانم ، فقط دستش را می گذارد زیر چانه اش و می گوید : گور پدر سرزمین من... 

وضو

حاج میرزا قلی میان دو نماز برای چند ثانیه خوابش برد ، از خواب که برخواست یواشکی پا شد از مسجد برود بیرون ، یکدفعه حاج میرزا عسگر بلند گفت : خواب پدر بزرگوارتان را دیدید؟ حتما باز خیلی ترسیدید ، می روید وضو بگیرید؟ هَه هَه هَه 

  

حاج میرزا قلی گفت : نه خیر ، خواب مادر گرامی تان را دیدم ، برای امر خیری عازم حمامم، هَه هَه هَه