مرد از دست خودش عاصی شده بود ، تمام وقت مثل پسر بچه ها رفتار می کرد ، به زنش مشکوک بود و کوچکترین حرکتی او را به شدت می رنجاند ، به همین خاطر خواهش و تمنای همسرش را پذیرفت و خودش را به یک روانپزشک نشان داد
دکتر گفت : همه چیز برمی گرده به کودک درونت
مرد کمی خجالت کشید ، گفت : چطور آقای دکتر ، منظورتون از کودک درون چیه؟
دکتر گفت : من که اینجا نمی تونم برای تو کودک درونت رو شرح بدم ، کودک درونت رو فقط خودت می تونی مشاهده کنی و همینطور همسرت که در نزدیکیه توئه
مرد خودش را جم و جور کرد و گفت : حالا جریان این کودک درون چیه؟
دکتر گفت : جریان خاصی نداره ، باید بکشیش و از بینش ببری اینطوری بزرگ می شی و دیگه از این رفتارهای بچه گانه نخواهی داشت
مرد گفت : اما جواب خانمم رو چی بدم؟
دکتر گفت : جواب همسرت با من
مرد وقتی رسید خانه ، یک چاقوی تیز برداشت و چیزی را که فکر می کرد کودک درونش است از بیخ برید
زنش که از راه رسید و ماجرا را فهمید شوکه شد!
زن گفت : ای مرتکه ی خرفت دیوونه ، مگه هر کاری اون دکتر احمق گفت می بایس می کردی؟
مرد گفت : اما دکتر گفت تو اینکار رو بکن من خودم جواب خانمت رو می دم
زن پوزخندی زد و گفت : جدن؟
روزی مردی ادعا کرد که زنان او را به وجد نمی آورند ، و چنین شد که زنانی سر به طغیان برداشتند که مبادا مردی می خواهد قدرتشان را نادیده بگیرد ، آن زنان هفت زن از سرتاسر دنیا آوردند تا دخل مرد را درآورند
مرد پر ادعا را در اتاقی کردند و اولین زن زیبا را نزد او بردند ، مرد هیچ واکنشی نداد ، زن دوم وارد شد ، از زن اول زیبا تر بود و مرد پیچش کوچکی ته دلش احساس کرد ، اما واکنشی نشان نداد ، زن سوم وقتی وارد شد ، زیباترین زنی بود که مرد تا به آن روز دیده بود ، به همین خاطر ضربان قلبش زیادتر شد ، و زن چهارم از زن سوم هم زیباتر بود ، مرد تا او را دید رنگش سرخ شد ، اما هرگز حرفی نزد ، اما زن پنجم که آمد داخل یک افسونگر به تمام معنا بود ، مرد پاهایش شروع کرد به لرزیدن ، اما وانمود کرد که خودش دارد آنها را می لرزاند ، وقتی زن ششم وارد شد ، همه ی زنها ناامید شده بودند اما مرد نتوانست زیبایی زن ششم را نادیده بگیرد و آنقدر تخت فشار قرار گرفت که چشمانش بی اختیار خیس شد ، زنان خوشحال شدند ، می دانستند که زن هفتم که از همه ی زنان زیباتر و موثرتر است ،چنان واکنشی را در مرد ایجاد خواهد کرد که به همه ی جهان خواهد فهماند که زور زنان از زور مردان بیشتر است ، دوربین هایشان را روشن کرد و همزمان با زن هفتم به داخل فرستادند ، مرد تا او را دید از جایش بلند شد ، چشمانش چهارتا شد دستش را گذاشت روی قلبش تا از سینه نزند بیرون ، معده اش رفت جای روده اش ، هر چقدر سعی کرد جلوی خودش را بگیرد نتوانست و واکنشی شدید تر از آنچه که همه ی زنها منتظرش بودند اتفاق افتاد.
روز بعد توی روزنامه ها نوشتند : مردی برای زیباترین زنان دنیا رید.
آنها از با هم بودن چنان لذتی می بردند که مرد ناگهان جَوگیر شد و گفت : وای عزیزم اگه تو این جوجوها رو نداشتی من باس چیکار می کردم؟
زن متفکرانه پرسید : تو به خاطر اینا با من عروسی کردی؟
مرد گفت : بعععععععله
زن با عصبانیت از جایش بلند و شد و گفت : بعله و بلا خیلی حیووونی
- چرا؟
- یعنی تو تنها فکرت از من همیناست؟
- نه فقط داشتم ازت تعریف می کردم
- مرده شور تعریف کردنت رو ببرم ، راستش رو بگو واسه چی با من عروسی کردی؟
- اصلا من به این چیزا فکرم نمی کردم ، تو خوشگل و با سواد بودی
- پس به خاطر خوشگلی و سوادم باهام عروسی کردی ، پس من برات فقط یه عروسکم
- یعنی چی؟
- یعنی کوفت یعنی درد ، از بس آشغالی ، وقتی من پیر شدم می ری سراغ یک زن دیگه چون به خاطر خودم باهام ازدواج نکردی
- نه من به خاطر خودت باهات عروسی کردم ، به خاطر خیلی چیزات
- بابای من پولداره ، نکنه به خاطر پول بابام باهام عروسی کردی
- چی؟ نه بابا
- یعنی پول بابام هیچ تاثیری نداشت؟
- چرا اما فقط یه ذره
- یه چیزی می پرسم راستش رو بگو ، قسم بخور که راستش رو می گی
- باشه
- اگه من خوشگل نبودم ، بابام هم پولدار نبود ، و باسواد هم نبودم باز هم باهام ازدواج می کردی؟
- والا راستش رو بخوای نه
- عوضی بی شعور کثافت
زن رفت توی حال خوابید.