فرهنگ ایرانی

حاجی صداهای عجیب آشنایی از حمام خانه اش به گوشش می رسید ، دو سال قبل تر همین صداها را شنیده بود و درب حمام را باز کرده بود و وقتی دخترش را با پسر همسایه دیده بود که ریخته اند روی هم یک سکته ی خفیف کرده بود  

حاجی یک چوب دراز برداشت و بعد رفت و آرام درب حمام را باز کرد ، اما اثری از دخترش نبود، وقتی دید کسی که اینبار با پسر همسایه ریخته روی هم دخترش نیست بلکه پسرش است ، خیالش حسابی راحت شد ، وضو گرفت تا دو رکعت نماز شکر بخواند 

 

 

(قرآن) :  لوط دخترانش را نزد آنان برد و گفت بیایید با اینان آمیزش کنید و آن کار زشت را با خود مکنید که مورد لعنت خداوند قرار می گیرید

 

ظریف و خوش خط و خال

 

مرد وقتی از خواب پا شد ، یک مار ظریف دراز کنارش دید ، وحشت زده از تخت پرید بیرون ، سپس مار را از پنجره پرت کرد کف خیابان  

چند دقیقه بعد ، پلیس ها او را به جرم قتل همسرش دستگیر کردند 

 

  

پی نوشت : بعضی وقتها آدم چشمش رو باز می کنه و می بینه تمام عمر با یه موجود وحشتناک زندگی می کرده ، خنده دار نیست ، نه؟

امتحان سخت الهی

آیت الله برای ختم خطبه اش گفت : اگر به فکر آبرویتان هستید کاری را بکنید که رضای خداست 

مردم صلوات فرستادند ، آیت الله از منبر آمد پایین رفت سر جانمازش 

موذن اذان را گفت ، آیت الله آمد بلند شود که اقامه را بخواند که ناگهان باد کوچکی از شکمش خارج شد 

وامانده و حیران ، یک نگاه به آسمان کرد یک نگاه به جمعیت پنج شش هزار نفری پشت سرش 

 

پی نوشت: به نظر شما آیت الله آبروش رو انتخاب می کنه یا رضای خدا؟ به نظر من بستگی به ظرفیت مردم منطقه داره