-
هویت
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 15:00
پسر یک کتاب فلسفه ی هشتصد صفحه ای خوانده بود و هویتش را گم کرده بود ، در آن لحظه تمام فکرش این بود که کیست و از کجا آمده ، نشست روی نیمکت توی پارک و به پیرمرد بغل دستی اش گفت : می دونی ما اون چیزهایی که فکر می کنیم نیستیم پیرمرد گفت : یعنی من یه پیرمرد از کار افتاده نیستم؟ پسر گفت : نه تو یه لاکپشتی پیرمرد عصبانی شد و...
-
بانوان دیر به مسجد رسیدند ، شیخ عصبانی شد
جمعه 7 خردادماه سال 1389 09:24
شب جمعه شیخ بین نماز مغرب و عشاء گفت : خانمها توجه داشته باشید که در دین مبین اسلام وظیفه ی شما اینست که همه ی بدنتان را در اختیار شوهرانتان قرار دهید. ظهر جمعه که شد ، شیخ بالای منبر بانوان را می دید که آهسته و لنگ لنگان وارد مسجد می شدند ، با عصبانیت گفت : آقایان دقت بفرمائید که آن عقب محل ریدن است نه عشق بازی!
-
پسری که اسمش را دوست نداشت
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 14:17
زنگ بین کلاس بود و حیاط شلوغ بود ، فراش هراسان خودش را به دفتر رساند و گفت : آقا یکی از بچه دومی ها رفته پشت بوم ، می خواد خودش رو پرت کنه پائین مدیر و ناظم و معلم ها خودشان را رساندند روی حیاط ، همینکه مدیر آمد بگوید بیا پائین ، پسرک خودش را از همان بالا پرت کرد پائین ، یکی دو تا از معلم ها خواستند بگیرنش اما فهمیدند...
-
واپس روی
چهارشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1389 15:59
سارا اخم هایش مثل همیشه در هم بود ، دوستش زد به دستش و گفت : تحویل نمی گیریا! سارا عصبانی شد ، رویش را برگرداند و گفت : کثافت چرا اینطوری می کنی حوصلتو ندارم؟ معلم به او نگاه کرد ، و او با همان اخمهای تلخش نگاه معلم را پس راند آنروز وقتی وارد خانه هم شد خیلی عصبانی بود ، همین که مادرش گفت : امروز مدرسه چطور بود؟ با...
-
واکنش به زیبایی
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 19:56
روزی مردی ادعا کرد که زنان او را به وجد نمی آورند ، و چنین شد که زنانی سر به طغیان برداشتند که مبادا مردی می خواهد قدرتشان را نادیده بگیرد ، آن زنان هفت زن از سرتاسر دنیا آوردند تا دخل مرد را درآورند مرد پر ادعا را در اتاقی کردند و اولین زن زیبا را نزد او بردند ، مرد هیچ واکنشی نداد ، زن دوم وارد شد ، از زن اول زیبا...
-
تعمیم عشق
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 13:58
تا حالا دقت کردین آدمی که عاشق می شه ، علاقه مندی هاش هم تغیر می کنه ، مثلا قبل از عاشق شدن دوست داشته زنش لاغر باشه ، اما بعد ناخواسته عاشق یک زن چاق می شه و بعد از اون اگه در عشق شکست بخوره همیشه می ره طرف زنهای چاق ، یا همه ی صفت هایی که روزی در ذهنش زشت و بد بوده تبدیل می شه به یک شرط و صفت پسندیده ، به این قانون...
-
منطق قاعدگی
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 14:47
آنها از با هم بودن چنان لذتی می بردند که مرد ناگهان جَوگیر شد و گفت : وای عزیزم اگه تو این جوجوها رو نداشتی من باس چیکار می کردم؟ زن متفکرانه پرسید : تو به خاطر اینا با من عروسی کردی؟ مرد گفت : بعععععععله زن با عصبانیت از جایش بلند و شد و گفت : بعله و بلا خیلی حیووونی - چرا؟ - یعنی تو تنها فکرت از من همیناست؟ - نه فقط...
-
هدیه های هلندی
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 22:08
مهناز هدیه ای که عمه اش از هلند برایش آورده بود را باز کرد ، یک ست لباس بود ، یک تاپ و شلوار و کیف و کفش سورمه ای ، وقتی پوشیدشان از چهره ی خودش در آینه حیرت کرد ، رفت پیش عمه اش ، می خواست واکنش او را ببیند ، او گفت : به به مهناز جون خیلی بهت میاد فقط اگه یه خورده شکمت رو کوچکتر کنی از دخترای هلندی یه ذره هم کم نداری...
-
لطفا به من نگو سکینه
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 19:18
بیست سال قبل : مرد گفت : لای قرآن رو باز کن زن لای قرآن را باز کرد مرد گفت : نگاه کن ،اسم سکینه در اومد ، اسمش رو می ذاریم سکینه ***** (۱۳۸۹) فوشینا به مهسا زنگ زد ، مهسا گفت : سلام سکینه جان فوشینا گفت : سلام و زهر مار چند بار بهت بگم دیگه به من نگو سکینه؟ (۱۳۸۹) ***** بیست سال بعد : فوشینا : سوپراااااایز من حامله ام...
-
فرهنگ ایرانی
دوشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1389 14:15
حاجی صداهای عجیب آشنایی از حمام خانه اش به گوشش می رسید ، دو سال قبل تر همین صداها را شنیده بود و درب حمام را باز کرده بود و وقتی دخترش را با پسر همسایه دیده بود که ریخته اند روی هم یک سکته ی خفیف کرده بود حاجی یک چوب دراز برداشت و بعد رفت و آرام درب حمام را باز کرد ، اما اثری از دخترش نبود، وقتی دید کسی که اینبار با...
-
ظریف و خوش خط و خال
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 20:18
مرد وقتی از خواب پا شد ، یک مار ظریف دراز کنارش دید ، وحشت زده از تخت پرید بیرون ، سپس مار را از پنجره پرت کرد کف خیابان چند دقیقه بعد ، پلیس ها او را به جرم قتل همسرش دستگیر کردند پی نوشت : بعضی وقتها آدم چشمش رو باز می کنه و می بینه تمام عمر با یه موجود وحشتناک زندگی می کرده ، خنده دار نیست ، نه؟
-
امتحان سخت الهی
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 21:18
آیت الله برای ختم خطبه اش گفت : اگر به فکر آبرویتان هستید کاری را بکنید که رضای خداست مردم صلوات فرستادند ، آیت الله از منبر آمد پایین رفت سر جانمازش موذن اذان را گفت ، آیت الله آمد بلند شود که اقامه را بخواند که ناگهان باد کوچکی از شکمش خارج شد وامانده و حیران ، یک نگاه به آسمان کرد یک نگاه به جمعیت پنج شش هزار نفری...
-
دختر خوشگل ایرانی
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 21:53
سه پسر توی ایستگاه اتویوس نشسته بودند ، نفر اولی عکس مهناز افشار را درآورد گفت : نگاه کنید خوشگل ترین زن ایران اینه مهناز افشاره ناگهان بغل دستیش کوباند توی صورتش گفت : تو غلط کردی ، خوشگلترین دختر ایران نیکی کریمی هستش ، فهمیدی حروم زاده؟ نفر سومی گردن او را محکم گرفت و گفت : چی گفتی؟ بگو خوشگلترین زن ایران هدیه...